رمان ماتریکس:دنیای حقیقی قسمت اول
 
رمان های میس برزیلی
دنیای رمان نویسی من
 
 
دو شنبه 23 تير 1393برچسب:رمان,داستان, :: 18:7 ::  نويسنده : miss brazili=pary

کیپر با لحنی طعنه آمیز گفت:"تو خوشت میاد که تماشاش کنی مگه نه؟ از چشمای درشت فندقی رنگش خوشت میاد درسته ترین؟" ترینیتی که همچنان چشمهایش را به صفحه مانیتور دوخته بود با نفرت و خشم زیرلبی جواب داد:"این چرندیاتو دیگه از کدوم جهنمی در آوردی؟" کیپر با همان لحن طعنه آمیز و اعصاب رنده کن گفت:"از اونجا که تقریبا دوازده ساعت در روز تو مراقبشی! اگرم بتونی دوازده ساعت دیگه رو هم نگاش میکنی؟مگه نه ترین؟" ترینیتی سرانجام نگاهش را از مانیتور برداشت و با نگاهی سرشار از بیزاری و چندش به کیپر نگاه کرد:"اولا که اسم من ترینیتیه نه ترین. در ثانی اگه توجه بفرمایین بقیه همه سر ماموریتهای مختلفن و وقتی کارشون تموم میشه مث مرده ها خستن و جون تو بدنشون نیست. چجوری وجدانم قبول کنه که بزارم اونا با اون همه خستگی مراقبش باشن و من بیکار و علاف ول بچرخم؟" کیپر با لحنی گزنده تر از قبل جواب داد:"خب اگه دوس نداری کسی ترین صدات کنه چرا سویچ و نجینی و ماوس اینطوری صدات میکنن؟" ترینیتی که دوباره به کامپیوتر زل زده بود جواب داد:"من فقط به دوستام اجازه میدم با اسم مخفف ترین صدام بزنن." کیپر با صدای بلندی که بیشتر به داد شباهت داشت تا خنده هارهار خندید و گفت:"پس یعنی من دوستت نیستم نه؟" ترینیتی بی آنکه حتی نیم نگاهی به کیپر بیاندازد با صدایی به سردی یخ جواب داد:"نه.من با مردها دوست نمیشم" کیپر مجددا خندید و گفت:"پس ماوس چی؟نکنه اونم زنه و من بی خبرم؟" ترینیتی با صدایی به مراتب سردتر پاسخ داد:"اون بچس.فقط 16 سالشه. تو نزدیک 50 سالته محض اطلاع!" کیپر از کوره در رفت و داد زد:"گور پدر همه این حرفا. بگو از این مردک خوشت میاد یا نه؟" ترینیتی از جا جست و با صدایی بم و وحشتناک نعره کشید:"من دستیار اول مرفیوسم کیپر!دستیار اول! به چه جراتی اون صدای نکره و نخراشیدتو واسم بلند میکنی؟" همان لحظه در اتاق باز شد و دو دختر وارد شدند. دختر قدبلندی که اول وارد شد موهای نارنجی رنگش را از ته زده بود و چشمان آبی رنگش با بدجنسی میدرخشید. گفت:"اوه صبح به خیر ترین!به نظرمون رسید صدای گوش نواز تو رو شنیدیم!" دختر دوم که موهای مواج طلایی رنگش را دم اسبی کرده بود و چشمان سبز زمردی اش حالتی رویایی داشت گفت:"ترین عزیزم بهتره دوباره داد بزنی.ممکنه صدات به اتاق فرمان نرسیده باشه!" حالت خشمگین و ترسناک صورت ترینیتی بلافاصله جایش را به مهر و محبت داد و گفت:"چقدرم که شماها بدتون میاد مرفیوس سر من داد بزنه" و با لبخند به طرف آن دو رفت و در آغوششان کشید.نجینی موهای طلاییش را باز کرد تا مرتبشان کند و در همان حال با دست دیگرش شانه ترینیتی را اندکی فشرد. کیپر با خشم غرید:"این بار از جواب دادن شونه خالی کردی ترینیتی.اما من دفعه بعد..." دقیقا معلوم نشد تهدید کیپر چه بوده است چون در میان جمله کوبنده اش ترینیتی و نجینی هردو چوبدستی هایشان را از جیب شلوارشان بیرون کشیدند و هر کدام وردی را نعره زدند. کیپر به زمین افتاد و بی صدا قشقرقی عظیم به راه انداخت.روی بدنش کورگ های عظیم بنفش رنگی پدیدار میشد. سویچ به طرف نجینی و ترینیتی برگشت و در حالی که نگاهش بین آن دو در نوسان بود گفت:"جالب بود.کدومتون اون کورگا رو درس کردین؟" نجینی که کم مانده بود از خنده منفجر شود بریده بریده جواب داد:"من...کار...من بود." ترینیتی غش غش خندید و گفت:"منم صداشو بند آوردم. احساس کردم زیادی زر زر میکنه" کیپر از زمین بلند شد و بی صدا فحش هایی داد و با دستش حرکت زننده ای کرد.سویچ نچ نچ کنان گفت:"وای چه بی ادب!" کیپر مجددا سیلی از ناسزاهای موهن و آب نکشیده را بدون کوچترین صدایی تحویل سه دختر داد. ترینیتی با خون سردی گفت:"دهنتو آب بکش! اسکر جیفای!" همین که ترینیتی چوبدستی اش را به سوی دهان کیپر گرفت دهان وی پر از کف صابون شد و دوباره به زمین افتاد. سه دوست مجددا زیر خنده زدند و دو سه دقیقه به همین روال گذشت. سرانجام نجینی با تردید نگاهی به کیپر انداخت که همچنان کف صابون تف میکرد و صدایش در نمی آمد و کورگ های بنفش روی صورتش هریک به اندازه یک توپ تنیس شده بودند و گفت:"بهتر نیس جادوشو باطل کنیم؟ یه وقت مرفیوس یهو نیاد تو و مچمونو بگیره؟" ترینیتی گفت:

بقیه داستان ایشالا وقتی نظرا زیاد بشه.




درباره وبلاگ


به دنیای رمان نویسی میس برزیلی خوش اومدین
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 306
بازدید کل : 3901
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 256
تعداد آنلاین : 1

دریافت كد هدایت ب بالا